[اسم]

body

/ˈbɒd.i/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بدن تن، جسم

معادل ها در دیکشنری فارسی: اندام بدن پیکر تن جثه جرم جسم
مترادف و متضاد anatomy figure frame physique torso
  • 1.A good diet and plenty of exercise will help you to keep your body healthy.
    1. یک رژیم غذایی خوب و ورزش فراوان به شما کمک خواهد کرد که بدنتان را سالم نگه دارید.
  • 2.She rubbed sun lotion over her entire body.
    2. او به تمام بدنش لوسیون ضد آفتاب مالید.
  • 3.The baby mice have thin bodies and big heads .
    3. بچه موش‌ها، بدن‌های لاغر [کوچک] و سرهای بزرگی دارند.
a human/female/male/naked body
بدن انسان/زن/مرد/لخت
  • There are billions of cells in an adult human body.
    میلیاردها سلول در بدن انسان بالغ وجود دارد.
body fat/weight/temperature/size/heat
چربی/وزن/دما/اندازه/حرارت بدن
  • Your body temperature is higher in the daytime than at night.
    دمای بدن شما در روز بیشتر از شب است.
the upper/lower body
بالاتنه/پایین‌تنه
  • Slowly raise your upper body into a sitting position.
    به آرامی بالاتنه خود را به حالت نشسته درآورید.
parts of the body
اعضای بدن
  • The cancer cells may invade other parts of the body.
    سلول‌های سرطانی ممکن است به دیگر اعضای بدن حمله کنند.
کاربرد واژه body به معنای بدن
واژه body به معنای بدن، به جسم فیزیکی انسان‌ها و حیوانات از سر تا پا گفته می‌شود. مثلا:
"parts of the body" (اجزای بدن)

2 پرپشتی حجم

  • 1.Regular use of conditioner is supposed to give your hair more body.
    1. استفاده منظم از نرم‌کننده ممکن است موهایتان را پرپشت کند.
  • 2.This shampoo will give more body to your hair.
    2. این شامپو به موی شما حجم بیشتری می‌بخشد.
کاربرد واژه body به معنای پرپشتی
واژه body وقتی در رابطه با مو به کار رود به ضخامت و حجم زیاد مو که از مشخصه‌های موی سالم و زیباست اشاره می‌کند. مثلا:
".Regular use of conditioner is supposed to give your hair more body" (استفاده منظم از نرم‌کننده ممکن است موهایتان را پرپشت کند.)
واژه body در این مفهوم هرگاه در رابطه با نوشیدنی‌های الکلی گفته شود به طعم تند و غلظت نوشیدنی اشاره می‌کند. مثلا:
"a wine with plenty of body" (مشروبی با غلظت زیاد)

3 جسد جنازه

معادل ها در دیکشنری فارسی: جسد جنازه نعش میت
مترادف و متضاد corpse
  • 1.A dog found the body of a girl in the woods.
    1. یک سگ جسد دختر را در جنگل پیدا کرد.
  • 2.The police found a body in the river.
    2. پلیس، جسدی در رودخانه پیدا کرد.

4 بدنه

معادل ها در دیکشنری فارسی: بدنه تنه
the body of something
بدنه چیزی
  • 1. The arguments are explained in the body of the text.
    1. مباحث در بدنه متن توضیح داده شده‌اند.
  • 2. The body of a plane is it's main part.
    2. بدنه یک هواپیما بخش اصلی آن است.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان