[فعل]

to bring

/brɪŋ/
فعل گذرا
[گذشته: brought] [گذشته: brought] [گذشته کامل: brought]

1 آوردن همراه آوردن، به‌همراه داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آوردن
مترادف و متضاد bear carry fetch take
to bring somebody/something (with you)
کسی/چیزی را (همراه خود) آوردن/به‌همراه داشتن
  • 1. Did you bring an umbrella with you?
    1. آیا چتر همراه خودت آوردی؟
  • 2. I'm definitely coming to the party - can I bring anything?
    2. من حتماً به مهمانی خواهم آمد؛ می‌توانم چیزی (همراه خودم) بیاورم؟
  • 3. Money doesn’t always bring happiness.
    3. پول همیشه خوشبختی نمی‌آورد.
  • 4. The revolution brought many changes.
    4. این انقلاب، تغییرات زیادی به‌همراه داشت.
to bring somebody/something to somewhere
کسی/چیزی را به جایی آوردن
  • 1. She brought her boyfriend to the party.
    1. او دوست‌پسرش را به مهمانی آورد.
  • 2. she brought Luke home from hospital
    2.
to bring somebody somewhere
کسی را به جایی آوردن
  • She brought Luke home from hospital.
    او "لوک" را از بیمارستان به خانه آورد.
to bring something for somebody
چیزی برای کسی آوردن
  • Bring a present for Helen.
    هدیه برای "هلن" بیاور.
to bring somebody something
برای کسی چیزی آوردن
  • 1. Bring Helen a present.
    1. برای "هلن" هدیه بیاور.
  • 2. Bring me that knife.
    2. آن کارد را برای من بیاور.
to bring somebody something
برای کسی چیزی به‌همراه داشتن
  • His business brings him $10,000 a year.
    کسب‌وکار او سالانه برایش 10،000 دلار به‌همراه دارد.
to bring somebody/something + adv./prep.
کسی/چیزی را آوردن
  • The judge brought his hammer down on the table.
    قاضی، چکش خود را روی میز پایین آورد [قاضی، چکش خود را روی میز کوبید].
to bring tears to one's eyes
اشک به چشمان کسی آوردن [به گریه انداختن]
  • The news brought tears to his eyes.
    آن خبر، اشک به چشمان او آورد [او را به گریه انداخت].

2 رساندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رساندن
مترادف و متضاد cause
to bring somebody/something + adv./prep.
کسی/چیزی را (به جایی/چیزی) رساندن
  • 1. Bring the water to a boil.
    1. آب را به (نقطه) جوش برسانید.
  • 2. Mismanagement had brought the company to the brink of bankruptcy.
    2. سوءمدیریت، شرکت را به آستانه ورشکستگی رسانده بود.
  • 3. We are about to bring this meeting to an end.
    3. ما در شرف به پایان رساندن این جلسه هستیم.

3 مجبور کردن مجبور ساختن، متقاعد کردن

مترادف و متضاد force
to bring oneself
خود را مجبور ساختن/کردن
  • 1. He could not bring himself to mention it.
    1. او نتوانست خود را مجبور کند که به آن اشاره کند.
  • 2. She could not bring herself to tell him the news.
    2. او نتوانست خود را مجبور سازد که آن خبر را به او بگوید.

4 (اتهام) وارد کردن (متهم یا اقامه دعوی) کردن، مطرح کردن

مترادف و متضاد initiate present submit
to bring a charge/a legal action/an accusation against someone
علیه کسی اتهام وارد کردن/اقامه دعوی کردن/کسی را متهم کردن
  • The police are going to bring a charge of murder against him.
    پلیس می‌خواهد علیه [به] او اتهام قتل وارد کند [پلیس می‌خواهد او را به قتل متهم کند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان