[فعل]

to fall

/fɔːl/
فعل ناگذر
[گذشته: fell] [گذشته: fell] [گذشته کامل: fallen]

1 افتادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: افتادن سقوط کردن
مترادف و متضاد descend drop rise
  • 1.The path's very steep, so be careful you don't fall.
    1. مسیر خیلی شیب دارد، پس مراقب باش تا نیفتی.
to fall off something
از (روی) چیزی افتادن
  • By winter, all the leaves had fallen off the trees.
    تا زمستان، همه برگ‌ها از درخت‌ها افتاده بودند.
to fall down something
از چیزی افتادن
  • I fell down the stairs and injured my back.
    من از پله‌ها افتادم و به کمرم آسیب زدم.
to fall on/in + adv./prep.
در چیزی افتادن [مصادف شدن]
  • My birthday falls on a Monday this year.
    تولد من امسال در دوشنبه می‌افتد.
to fall on + adv./prep.
روی/به چیزی افتادن
  • 1. A shadow fell across her face.
    1. سایه‌ای بر روی صورتش قرار گرفت.
  • 2. My eye fell on a curious object.
    2. چشمم به یک شی عجیب افتاد.

2 کاهش یافتن تنزل یافتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارزان شدن افت کردن افول کردن
مترادف و متضاد decline decrease go down increase rise
  • 1.Prices continued to fall on the stock market today.
    1. قیمت‌ها امروز در بازار سهام همچنان در حال کاهش یافتن است.
to fall by an amount
به میزانی تنزل یافتن
  • Their profits have fallen by 30 percent.
    سود آنها 30 درصد تنزل یافته است.
to fall from an amount
از میزانی کاهش یافتن
  • Advertising revenue fell from $98.5 million to $93.3 million.
    درآمد تبلیغات از 98/5 میلیون دلار به 93/3 میلیون دلار کاهش یافت.
to fall to an amount
تا میزانی کاهش یافتن
  • The number of subscribers had fallen to 1,000.
    تعداد مشترکین تا 1000 نفر کاهش یافته بود.
to fall sharply/steeply
به شدت کاهش یافتن
  • London share prices fell sharply yesterday.
    قیمت سهام لندن دیروز به‌شدت کاهش یافت.

3 شکست خوردن سرنگون شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: از پا افتادن
  • 1.The coup failed but the government fell shortly afterward.
    1. کودتا شکست خورد، اما مدت کوتاهی پس از آن، دولت سرنگون شد.
to fall to somebody/something
توسط کسی/چیزی سرنگون شدن
  • Troy finally fell to the Greeks.
    تروی در نهایت توسط یونانی‌ها سرنگون شد.

4 ریختن (مو) آویزان‌بودن

مترادف و متضاد hang down
  • 1.Her hair fell over her shoulders.
    1. موهایش روی شانه‌هایش ریخته بود.
  • 2.His hair fell over his forehead.
    2. موهایش روی پیشانی‌اش افتاد.

5 شدن

مترادف و متضاد become
to fall + adj
صفت + شدن
  • 1. She fell ill soon after and did not recover.
    1. او به‌زودی بیمار شد و بهبود نیافت.
  • 2. The book fell open.
    2. کتاب باز شد.
  • 3. The room had fallen silent.
    3. اتاق ساکت شده بود.

6 مردن (در جنگ) کشته شدن

formal
to fall in something (battle)
در چیزی مردن (جنگ)
  • There was a memorial to those who fell in the two world wars.
    برای کسانی که در جنگ‌های جهانی دوم مردند، مراسم یادبودی برگزار شد.

7 حکم‌فرما شدن پدیدار شدن

مترادف و متضاد descend
  • 1.A sudden silence fell on the island.
    1. سکوتی ناگهانی بر جزیره حکم‌فرما شد.
  • 2.Darkness falls quickly in the tropics.
    2. در مناطق استوایی تاریکی خیلی زود حکم‌فرما می‌شود [هوا خیلی زود تاریک می‌شود].

8 تعلق داشتن قرار گرفتن

  • 1.Out of over 400 staff there are just seven that fall into this category.
    1. از بین بیش از 400 کارمند، تنها هفت تا به این دسته‌بندی تعلق دارند.
  • 2.This falls under the heading of scientific research.
    2. این تحت عنوان تحقیقات علمی قرار می‌گیرد.
  • 3.Which syllable does the stress fall on?
    3. استرس روی کدام سیلاب قرار می‌گیرد؟
[اسم]

fall

/fɔːl/
قابل شمارش

9 پاییز

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاییز پاییزه خزان
مترادف و متضاد autumn
  • 1.Last fall we went to Vermont.
    1. پاییز گذشته به "ورمانت" رفتیم.
  • 2.Walking on fall leaves, makes me feel ecstatic.
    2. قدم زدن روی برگ‌های پاییزی مرا سرمست می‌کند.
  • 3.We like to travel in the fall when there are fewer tourists.
    3. ما دوست داریم پاییز که گردشگر کمتر است به سفر برویم.
توضیح در رابطه با fall
اسم fall به معنای "پاییز"، قابل شمارش است، اما معمولا به طور مفرد به‌کار می‌رود.

10 نزول کاهش

معادل ها در دیکشنری فارسی: افت تنزل هبوط نزول
مترادف و متضاد cut decline drop increase
fall in something
کاهش در چیزی
  • 1. There has been a fall in oil prices.
    1. کاهشی در قیمت نفت وجود داشته است.
  • 2. We have seen a fall in the unemployment rate.
    2. ما شاهد کاهشی در نرخ بیکاری بوده‌ایم.
sharp/steep fall
کاهش شدید/زیاد
  • There is a sharp fall in the birth rate in European countries.
    کاهش شدیدی در میزان تولد در کشورهای اروپایی وجود دارد.

11 سقوط

معادل ها در دیکشنری فارسی: انقراض سقوط
to have a fall
سقوط کردن، زمین خوردن
  • He had a nasty fall and hurt his back.
    او سقوط بدی داشت و کمرش آسیب دید.
fall of something
سقوط چیزی
  • The fall of a great country in the hands of religious terrorists
    سقوط یک کشور بزرگ به دست تروریست‌های مذهبی

12 بارش

معادل ها در دیکشنری فارسی: بارش بارندگی
fall of snow/rain
بارش برف/باران
  • 1. Falls of snow were forecast.
    1. بارش‌های برف پیش‌بینی شد.
  • 2. One night there was a heavy fall of rain.
    2. یک شب بارش شدید باران اتفاق افتاد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان