[فعل]

to halt

/hɔlt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: halted] [گذشته: halted] [گذشته کامل: halted]

1 متوقف کردن ایستادن، توقف کردن، نگه داشتن، متوقف شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ایست کردن دست نگهداشتن
  • 1.Bus service to the city was halted due to poor road conditions.
    1. اتوبوس‌های شهری به خاطر شرایط جاده‌ای نامساعد متوقف شدند.
[اسم]

halt

/hɔlt/
قابل شمارش

2 ایست توقف

معادل ها در دیکشنری فارسی: ایست توقف وقفه مکث
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان