[فعل]

to surmise

/sərˈmaɪz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: surmised] [گذشته: surmised] [گذشته کامل: surmised]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حدس زدن گمان بردن

مترادف و متضاد conjecture guess
  • 1.From the looks on their faces, I surmised that they had had an argument.
    1. از چهره شان حدس زدم که آنها با هم دعوا کرده بودند.
[اسم]

surmise

/sərˈmaɪz/
قابل شمارش

2 گمان حدس

معادل ها در دیکشنری فارسی: گمان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان