[فعل]

to think

/θɪŋk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: thought] [گذشته: thought] [گذشته کامل: thought]

1 فکر کردن اندیشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اندیشیدن فکر کردن گمان کردن
مترادف و متضاد contemplate ponder reflect disregard forget ignore
to think (that)…
فکر کردن (به اینکه) ...
  • 1. Do you think (that) it's going to rain?
    1. فکر می‌کنی باران خواهد آمد؟
  • 2. I never thought (that) I would see Steven again.
    2. من هرگز فکر نمی‌کردم (که) "استیون" را دوباره ببینم.
Am I right in thinking ...
درست فکر می‌کنم که ...
  • Am I right in thinking that you used to live here?
    درست فکر می‌کنم که شما قبلا اینجا زندگی می‌کردید؟
I should/would think
اینطور فکر می‌کنم، باور دارم
  • We'll need about 20 chairs, I should think.
    من اینطور فکر می‌کنم که به حدودا 20 صندلی نیاز خواهیم داشت.
it is thought that …
اندیشیده می‌شود که ...
  • It was once thought that the sun traveled around the earth.
    زمانی اندیشیده می‌شد که خورشید دور زمین می‌گردد.
I think so/I don't think so
اینطور فکر می‌کنم/اینطور فکر نمی‌کنم
  • 1. "Is he any good?" "I don't think so."
    1. «آیا او خوب است؟» «اینطور فکر نمی‌کنم.»
  • 2. "Will we make it in time?" "I think so."
    2. «به موقع می‌رسیم؟» «اینطور فکر می‌کنم.»
to let somebody think
به کسی اجازه فکر کردن دادن
  • Let me think.
    اجازه بده فکر کنم.
to think about/of something/somebody
به/درباره چیزی/کسی فکر کردن
  • 1. I can't tell you now—I'll have to think about it.
    1. الان نمی‌توانم به تو بگویم؛ باید درباره آن فکر کنم.
  • 2. Just think of the expense!
    2. فقط به هزینه فکر کن!
to think + speech
فکر کردن + نقل قول
  • "I must be crazy," she thought.
    او فکر کرد: «من حتما دیوانه شده‌ام.»
کاربرد فعل think به معنای فکر کردن یا اندیشیدن
فعل think در فارسی به معنای "فکر کردن" یا "اندیشیدن" است. به‌طور کلی به عمل پردازش یک یا چند مفهوم به‌وسیله ذهن و ارتباط دادن این مفاهیم به یکدیگر و رسیدن به نتیجه‌ای مشخص، think یا فکر کردن گفته می‌شود. مثال:
".I never thought (that) I would see Steven again" (من هرگز فکر نمی‌کردم (که) "استیون" را دوباره ببینم.)
"?What are you thinking about" (داری درباره چی فکر می‌کنی؟)

2 به فکر بودن

مترادف و متضاد consider forget ignore neglect
to think of somebody/something
به فکر کسی/چیزی بودن
  • 1. She's always thinking of her cats.
    1. او همیشه به فکر گربه‌هایش است.
  • 2. She's always thinking of others.
    2. او همیشه به فکر دیگران است.
کاربرد فعل think به معنای به فکر بودن
فعل think در این کاربرد اشاره دارد به فرد یا چیز به‌خصوصی که درباره آن فکر می‌شود. مثال:
".She's always thinking of others" (او همیشه به فکر دیگران است.)

3 نظر داشتن عقیده داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دانستن
مترادف و متضاد assume believe suppose disbelieve
to think about/of something/somebody
راجع به چیزی/کسی نظر داشتن
  • 1. What did you think of the movie?
    1. نظرت درباره فیلم چه بود؟
  • 2. What do you think about modern art?
    2. نظر تو در مورد هنر معاصر چیست؟
  • 3. What do you think of me?
    3. نظرت درباره من چیست؟
کاربرد فعل think به معنای نظر داشتن/عقیده داشتن
یکی از معانی فعل think در فارسی "نظر داشتن" و یا "عقیده داشتن" است. فعل think در این مفهوم به معنای "درباره چیزی یا کسی نظر یا عقیده به‌خصوصی داشتن" است. به مثال‌های زیر توجه کنید:
".I thought I heard a scream" (به نظرم (صدای) فریادی شنیدم.)
"?What did you think of the movie" (نظرت درباره آن فیلم چه بود؟)
نکته: این فعل در این مفهوم در جمله‌های استمراری به‌کار نمی‌رود.

4 تصور کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصور کردن
مترادف و متضاد imagine
to think where/how ...
تصور کردن اینکه کجا/چگونه ...
  • 1. Just think how nice it would be to see them again.
    1. فقط تصور کن چقدر خوب می‌شود که دوباره آن‌ها را ببینیم.
  • 2. We couldn't think where you'd gone.
    2. نمی‌توانستیم تصور کنیم کجا رفته‌ای.
to think (that)…
تصور کردن اینکه ...
  • I can’t think (that) he would be so stupid.
    نمی‌توانم تصور کنم (که) او آنقدر احمق باشد.
to think something
چیزی را تصور کردن
  • Just think—we'll be lying on the beach this time tomorrow.
    فقط تصور کن؛ فردا این موقع در ساحل دراز کشیده‌ایم.
to think the worst...
بدترین اتفاق‌ها را تصور کردن...
  • If I'm late home, my mother always thinks the worst.
    اگر دیر به خانه بروم، مادرم همیشه بدترین اتفاق‌ها را تصور می‌کند.
to think oneself into something/somebody
خود را جای چیزی/کسی تصور کردن
  • Try to think yourself into the role.
    سعی کنید خود را جای نقش تصور کنید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان