[اسم]

work

/wɜːrk/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شغل کار، محل کار

معادل ها در دیکشنری فارسی: کار کار اشتغال
مترادف و متضاد employment job labor task leisure rest
  • 1.What time do you finish work?
    1. تو چه زمانی کارت را تمام می‌کنی؟
to be out of work
بیکار بودن
  • 1. Many young people are out of work.
    1. بسیاری از جوانان بیکار هستند.
  • 2. She had been out of work for a year.
    2. یک‌سال می‌شد که او بیکار بود.
to be in work
شاغل بودن
  • They are in work.
    آنها شاغل هستند.
to start work as ...
کار خود را به‌عنوان ... شروع کردن
  • He started work as a security guard.
    او کارش را به‌عنوان نگهبان شروع کرد.
to find/get work
کار پیدا کردن/به‌دست آوردن
  • 1. Has she got any work yet?
    1. آیا او شغلی پیدا کرده‌است؟
  • 2. It is difficult to find work in the present economic climate.
    2. در شرایط اقتصادی کنونی کار پیداکردن دشوار است.
to look for a work
دنبال کار گشتن
  • I'm still looking for work.
    من هنوز دارم دنبال کار می‌گردم.
to return to work
به سر کار برگشتن/دوباره کار را شروع کردن
  • She's planning to return to work once the children start school.
    او قصد دارد وقتی بچه‌ها مدرسه را شروع کنند، به سر کار برگردد.
line of work
حیطه/حوزه کاری
  • What line of work are you in?
    حیطه شغلی شما چیست؟
full-time/part-time/unpaid/voluntary work
کار تمام‌وقت/پاره‌وقت/بدون حقوق/داوطلبانه
  • Sometimes I do voluntary work.
    گاهی اوقات، کار داوطلبانه انجام می‌دهم.
work to be done
کار برای انجام دادن
  • There is plenty of work to be done in the garden.
    کار برای انجام دادن در باغ زیاد است.
to go to work
به سر کار رفتن
  • I go to work at 8 o'clock.
    من ساعت هشت به سر کار می‌روم.
کاربرد واژه work به معنای کار و یا شغل
یکی از رایج‌ترین معناهای واژه work "کار" و یا "شغل" است. کار عموما به معنای انجام عملی که نیازمند فعالیت فیزیکی و فکری باشد، است. ولی در اینجا به معنای انجام عملی (کاری یا شغلی) برای به‌دست آوردن پول است. از دیگر معانی واژه work می‌توان به "وظیفه، مشغله، کار، فعالیت"، "تلاش و کوشش" اشاره کرد. برای مثال:
"?Has she got any work yet" (آیا او شغلی پیدا کرده است؟)
".I have a lot of work to do" (من خیلی کار دارم.)
در این مثال کار به معنای "شغل" نیست بلکه معنای مشغله، کار و فعالیت می‌دهد.

2 اثر (ادبی یا هنری) آثار (جمع)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اثر تصنیف
مترادف و متضاد composition creation piece
  • 1.I love the poetic works of Alexander Pope.
    1. من عاشق آثار شاعرانه [اشعار] "الکساندر پوپ" هستم.
  • 2.It is a work of art.
    2. این یک اثر ادبی است.
[فعل]

to work

/wɜːrk/
فعل ناگذر
[گذشته: worked] [گذشته: worked] [گذشته کامل: worked]

3 کار کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کار کردن
مترادف و متضاد labor laze
  • 1.My dad works very long hours.
    1. پدر من ساعت‌های زیادی کار می‌کند.
to work at/on something
روی چیزی کار کردن
  • 1. He is working on a new novel.
    1. او دارد روی یک رمان جدید کار می‌کند.
  • 2. I've been working at my assignment all day.
    2. من تمام روز داشتم روی تکلیفم کار می‌کردم [تکالیفم را انجام می‌دادم].
to work for somebody/something
برای کسی/چیزی کار کردن
  • Mike works for a computer company.
    "مایک" برای یک شرکت کامپیوتری کار می‌کند.
to work in something
در حیطه ... کار کردن
  • I've always worked in education.
    من همیشه در حیطه آموزش کار کرده‌ام.
to work as something/somebody
به‌عنوان چیزی/کسی کار کردن
  • She worked as a nurse at the hospital.
    او به‌عنوان یک پرستار در بیمارستان کار کرد.
to work with somebody/something
با کسی/چیزی کار کردن
  • Do you enjoy working with children?
    از کار کردن با بچه‌ها لذت می‌بری؟
to work by electricity/gas ...
با برق/گاز و... کار کردن
  • It works by electricity.
    آن با برق کار می‌کند.
to work in/with something
با چیزی کار کردن
  • 1. Leonardo da Vinci worked in oils.
    1. لئوناردو داوینچی با رنگ روغن کار می‌کرد.
  • 2. My grandfather was a craftsman who worked with wool.
    2. پدربزرگم، صنعتکاری بود که با پشم کار می‌کرد.
کاربرد واژه work به معنای کار کردن
واژه work در اینجا فعل و به معنای کار کردن است. کار عموما به معنای انجام عملی که نیازمند فعالیت فیزیکی و فکری باشد، است. کار کردن در واقع به مفهوم کار و یا شغل داشتن نیز اشاره می‌کند. مثلا:
".My parents work" (پدر و مادرم کار می‌کنند.)
کار کردن می‌تواند به یک دستگاه و یا ماشین نیز اشاره داشته باشد. مانند:
".The phone isn't working" (تلفن کار نمی‌کند).
در این مثال منظور این است که تلفن خراب است.

4 موثر واقع شدن عمل کردن، اثر داشتن، جواب دادن

مترادف و متضاد carry out function perform run fail stop
  • 1.Her plan to increase sales worked.
    1. برنامه او برای افزایش فروش موثر واقع شد.
  • 2.The pills will start to work in a few minutes.
    2. قرص‌ها تا چند دقیقه دیگر شروع به جواب دادن می‌کنند.
to work on somebody/something
روی کسی/چیزی اثر داشتن
  • His charm doesn't work on me.
    جذبه او روی من اثر ندارد.
to work against somebody
تاثیر منفی برای کسی داشتن
  • Your age can work against you in this job.
    سن شما می‌تواند در این کار برای شما تاثیر منفی داشته باشد.
to work in somebody’s favor
تاثیر مثبت داشتن
  • Speaking Italian should work in his favor.
    ایتالیایی صحبت کردن احتمالا برای او تاثیر مثبت خواهد داشت.
کاربرد واژه work به معنای موثر واقع شدن و یا عمل کردن
واژه work در اینجا به معنای دادن نتیجه یا اثر دلخواه، عمل کردن و جواب دادن است.

5 تلاش کردن

مترادف و متضاد make an effort try
  • 1.You will need to work hard if you want to pass the exam.
    1. اگر می‌خواهی در امتحان قبول شوی، باید سخت تلاش کنی.
to work yourself/somebody + adv./prep.
از خود/کسی کار کشیدن
  • She works herself too hard.
    او بیش از حد از خود کار می‌کشد [او خیلی کار می‌کند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان