[عبارت]

nicht auf den Kopf gefallen sein

/nɪçt aʊf deːn kɔpf gəfalən zaɪn/

1 احمق نبودن باهوش بودن

  • 1.Das schaffst du. Du bist nicht auf den Kopf gefallen.
    1. تو انجامش می‌دهی. تو باهوش هستی.
  • 2.Ich bin ja nicht auf den Kopf gefallen und habe einen 'Plan B' für diesen Fall ausgearbeitet.
    2. خب من هم احمق نیستم و یک "برنامه جایگزین" برای این موقع تنظیم کرده‌ام.
توضیحاتی در رابطه با این عبارت
معنی تحت‌اللفظی این عبارت "بر روی سر سقوط نکردن" است و از آنجایی که سر مهمترین عضو بدن است کنایه از "احمق نبودن" دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان