[فعل]

to bank on

/bæŋk ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: banked on] [گذشته: banked on] [گذشته کامل: banked on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روی (چیزی یا کسی) حساب کردن

  • 1.I'm banking on you being there. I don't have your expertise.
    1. من روی بودن تو در آنجا حساب می‌کنم. من مهارت تو را ندارم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان