[فعل]

to break down

/breɪk daʊn/
فعل ناگذر
[گذشته: broke down] [گذشته: broke down] [گذشته کامل: broken down]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خراب شدن از کار افتادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خراب شدن متلاشی شدن از کار افتادن
مترادف و متضاد cease to function go wrong stop working
  • 1.Our car broke down.
    1. اتومبیل ما خراب شد.
  • 2.The washing machine broke down the other day.
    2. ماشین لباس‌شویی آن روز از کار افتاد.

2 (ناگهان) زیر گریه زدن

  • 1.She broke down when she heard the news.
    1. او وقتی که آن خبر را شنید، (کنترل خود را از دست داد و) زیر گریه زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان