[عبارت]

break one's heart

/breɪk wʌnz hɑrt/

1 قلب کسی را شکستن

  • 1.It broke my heart to see the woman fall down during the race after she had tried so hard.
    1. قلبم شکست وقتی دیدم زن در مسابقه خورد زمین بعد از اینکه آن همه تلاش کرده بود.
  • 2.She broke his heart when she called off the engagement.
    2. او قلبش را شکست وقتی نامزدی‌شان را بهم زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان