[فعل]

to bring about

/brɪŋ əˈbaʊt/
فعل گذرا
[گذشته: brought about] [گذشته: brought about] [گذشته کامل: brought about]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باعث شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: باعث شدن سبب شدن موجب شدن منجر شدن
مترادف و متضاد cause create
  • 1.He brought about his company's collapse by his reckless spending.
    1. او با بی‌مهابا خرج کردنش باعث ورشکستگی شرکتش شد.
  • 2.What brought about the change in his attitude?
    2. چه چیزی باعث تغییر در رفتار او شد؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان