[فعل]

to bring off

/bɹˈɪŋ ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: brought off] [گذشته: brought off] [گذشته کامل: brought off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کاری را به‌نحو احسن انجام دادن موفق شدن، از عهده کاری برآمدن

مترادف و متضاد pull off
  • 1.It was a difficult task but we brought it off.
    1. کار سختی بود، اما ما به‌نحو احسن انجامش دادیم.
  • 2.The goalie brought off a superb save.
    2. دروازه‌بان موفق شد توپ را بگیرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان