[فعل]

to chip in

/ʧɪp ɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: chipped in] [گذشته: chipped in] [گذشته کامل: chipped in]

1 پول روی هم گذاشتن

مترادف و متضاد contribute pay
  • 1.Everyone in our company chipped in some money to buy a wedding present for our boss.
    1. همه در شرکت ما پول روی هم گذاشتند تا برای رئیس مان کادوی عروسی بخریم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان