[فعل]

to egg on

/ɛg ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: egged on] [گذشته: egged on] [گذشته کامل: egged on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اغفال کردن تشویق کردن (به کار بد)

informal
  • 1.He hit the other boy again and again as his friends egged him on.
    1. او همانطور که دوستانش او را تشویق می‌کردند بارها و بارها آن پسر را کتک زد
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان