[فعل]

to fall off

/fɔl ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: fell off] [گذشته: fell off] [گذشته کامل: fallen off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 افتادن کنده شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرت شدن
  • 1.A button fell off my coat.
    1. یک دکمه از کتم کنده شد.
  • 2.I fell off the platform.
    2. از (آن) سکو افتادم.

2 کم شدن کاهش یافتن

مترادف و متضاد fall rise
  • 1.Audience figures fell off during the second series of the program.
    1. در طول پخش سری دوم برنامه آمار مخاطبان کاهش یافت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان