[فعل]

to fit in

/fɪt ɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: fitted in] [گذشته: fitted in] [گذشته کامل: fitted in]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جور درآمدن خوردن (به)، متناسب بودن

  • 1.Changing location fits in with their plans to expand the business.
    1. تغییر مکان با برنامه‌های آنها برای گسترش کسب‌و‌کار جور درمی‌آید..
  • 2.It's a very nice sofa but it doesn't fit in with the rest of the room.
    2. این کاناپه بسیار زیبایی است، اما با بقیه (وسایل) اتاق جور درنمی‌آید [اما به بقیه (وسایل) اتاق نمی‌خورد].

2 خود را وفق دادن کنار آمدن

  • 1.He's never done this type of work before; I'm not sure how he'll fit in with the other people.
    1. او قبلاً هیچ‌وقت این مدلی کار نکرده‌است، نمی‌دانم چطور می‌خواهد با بقیه کنار بیاید.
  • 2.She found it hard to fit in at her new school.
    2. برایش دشوار بود که خودش را با مدرسه جدیدش وفق دهد.

3 جای دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گنجاندن
  • 1.We can’t fit in any more chairs.
    1. بیشتر از این نمی‌توانیم (در آنجا) صندلی جای دهیم.

4 (برای کسی/چیزی) وقت گذاشتن جا دادن

  • 1.I had to fit ten appointments into one morning.
    1. مجبور شدم ده تا قرارملاقات را در یک صبح جا بدهم.
  • 2.I'll try and fit you in after lunch.
    2. سعی خواهم کرد بعد از ناهار (برای دیدن تو) وقت بگذارم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان