[فعل]

to get on

/gɛt ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: got on] [گذشته: got on] [گذشته کامل: gotten on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سوار شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوار شدن
مترادف و متضاد board enter go on board hop on get off
to get on a bus/train/plane ...
سوار اتوبوس/قطار/هواپیما و... شدن
  • I think we got on the wrong bus.
    فکر کنم اتوبوس را اشتباهی سوار شدیم.

2 (با کسی) کنار آمدن خوب بودن (با یکدیگر)

to get on with somebody
با کسی کنار آمدن
  • 1. He doesn't get on with his daughter.
    1. او با دخترش کنار نمی‌آید.
  • 2. I get on well with most of her friends.
    2. من با بیشتر دوستان او راحت کنار می‌آیم.

3 پیر شدن

  • 1.My parents are visibly getting on a bit these days.
    1. والدینم به‌طور مشهودی در این روزها دارند کمی پیر می‌شوند.

4 پیش رفتن عملکرد داشتن

مترادف و متضاد get along
  • 1.He's getting on very well at school.
    1. او در مدرسه خیلی عملکرد خوبی دارد [دارد خوب پیش می‌رود].
  • 2.How did you get on at the interview?
    2. مصاحبه‌ات چطور پیش رفت؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان