[فعل]

to go about

/ɡˌoʊ ɐbˈaʊt/
فعل گذرا
[گذشته: went about] [گذشته: went about] [گذشته کامل: gone about]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرگرم کاری بودن به کاری مشغول بودن

  • 1.Despite the threat of war, people went about their business as usual.
    1. علیرغم خطر وقوع جنگ، مردم سرگرم کارهای معمول خودشان بودند.

2 کاری را شروع کردن به سراغ چیزی رفتن

  • 1.How should I go about finding a job?
    1. چطور باید (پروسه) پیدا کردن کار را شروع کنم؟
  • 2.I want to learn German but I don’t know the best way to go about it.
    2. من می‌خواهم آلمانی یاد بگیرم، اما نمی‌دانم بهترین راه برای شروع کردن آن چیست.

3 به کاری (معمولاً ناخوشایند) عادت داشتن مدام کاری (معمولاً ناخوشایند) را انجام دادن

  • 1.It's unprofessional to go about criticizing your colleagues.
    1. غیرحرفه‌ای است که مدام از همکارانت انتقاد کنی.
  • 2.She often goes around barefoot.
    2. او اغلب عادت دارد پابرهنه باشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان