[اسم]

horseback riding

/ˈhɔrsˌbæk ˈraɪdɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اسب‌سواری

معادل ها در دیکشنری فارسی: اسب‌سواری
  • 1.She goes horseback riding on Saturdays.
    1. او شنبه‌ها به اسب‌سواری می‌رود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان