[عبارت]

in time

/ɪn taɪm/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌موقع سروقت

معادل ها در دیکشنری فارسی: به موقع
  • 1.I came back in time for Molly's party.
    1. برای تولد "مالی" به‌موقع برگشتم.

2 با گذشت زمان

  • 1.In time, it got easier to deal with her death.
    1. با گذشت زمان، کنار آمدن با مرگ او آسان‌تر شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان