[فعل]

to keep away

/kip əˈweɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: kept away] [گذشته: kept away] [گذشته کامل: kept away]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوری کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دوری کردن
  • 1.He wants her to keep away, but he wants her to be near too.
    1. او از او می‌خواهد که دور بماند، اما از او می‌خواهد که نزدیکش نیز باشد.
  • 2.I told them to keep away from the edge of the cliff.
    2. به آنها گفتم که از لبه پرتگاه دوری کنند.

2 دور نگه داشتن دور کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دور کردن
to keep something/somebody away from something
چیزی/کسی را از چیزی دور نگه داشتن
  • 1. Her illness kept her away from work for several weeks.
    1. بیماری‌اش او را برای چند هفته از محل کارش دور نگه داشت.
  • 2. Keep your children away from the construction site.
    2. فرزندانتان را از محل ساخت‌وساز دور نگه دارید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان