[عبارت]

make a move

/mˌeɪk ɐ mˈuːv/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اقدام کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقدام کردن
مترادف و متضاد take action

2 راه افتادن حرکت کردن

informal
  • 1.It's getting late—we'd better make a move.
    1. دارد دیر می‌شود؛ بهتر است راه بیفتیم.
  • 2.We should make a move — it's really late.
    2. باید حرکت کنیم؛ واقعاً دیروقت است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان