[عبارت]

make an effort

/meɪk ən ˈɛfərt/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلاش کردن سعی و کوشش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: همت به خرج دادن همت کردن سعی کردن
  • 1.I didn't really feel like going out, but I am glad I made the effort.
    1. من واقعاً حوصله بیرون رفتن نداشتم، اما خوشحالم که تلاشم را کردم.
  • 2.The local clubs are making every effort to interest more young people.
    2. کلوب‌های محلی دارند تمام تلاششان را می‌کنند تا جوانان بیشتری را علاقه‌مند کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان