Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نقل مکان کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to move away
/muv əˈweɪ/
فعل گذرا
[گذشته: moved away]
[گذشته: moved away]
[گذشته کامل: moved away]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نقل مکان کردن
از جایی رفتن
1.She's been all on her own since her daughter moved away.
1. او از وقتی دخترش رفت، تنها زندگی کرده است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
hang in there
gobble down
go for it
go easy on
be glued to
prey on
pull on
pull socks up
snap out of
take the sting out of
کلمات نزدیک
move a muscle
move
movable
mouthy
mouthwash
move back
move in
move into a new place
move off
move on
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان