[قید]

on time

/ɑn taɪm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به موقع سر وقت

معادل ها در دیکشنری فارسی: سر وقت
مترادف و متضاد prompt punctual timely late
  • 1.I got to school on time.
    1. من سر وقت به مدرسه رسیدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان