[عبارت]

put on probation

/pʊt ɑn proʊˈbeɪʃən/

1 آزادی مشروط خوردن

  • 1.The prisoner was put on probation.
    1. زندانی آزادی مشروط خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان