[عبارت]

take action

/teɪk ˈækʃən/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اقدام کردن عمل کردن، کاری کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقدام کردن برخورد کردن
مترادف و متضاد act take measures do nothing
  • 1.The pilot had to take evasive action to avoid a mid-air collision.
    1. خلبان مجبور شد اقدامی گریزجویانه انجام دهد تا از تصادف هوایی جلوگیری کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان