[فعل]

to take apart

/teɪk əˈpɑrt/
فعل گذرا
[گذشته: took apart] [گذشته: took apart] [گذشته کامل: taken apart]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از هم باز کردن (قطعات)

مترادف و متضاد dismantle
  • 1.He took my radio apart to repair it.
    1. او رادیوی مرا باز کرد تا آن را تعمیر کند.
  • 2.When the clock stopped, he took it apart and found what was wrong.
    2. وقتی ساعت خوابید، او قطعاتش را باز کرد و ایرادش را فهمید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان