[عبارت]

to take somebody/something for granted

/tə tˈeɪk sˈʌmbɑːdi slˈæʃ sˈʌmθɪŋ fɔːɹ ɡɹˈæntᵻd/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قدر ندانستن از کسی انتظار بی‌جا داشتن، ﺣﻖ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ

  • 1.Bridget was careful not to take him for granted.
    1. "بریجیت" مراقب بود که از او انتظار بی‌جا نداشته باشد.
  • 2.The boss takes us for granted, but if we weren't here, this whole company would collapse.
    2. رئیس قدر ما را نمی‌داند، اما اگر ما اینجا نبودیم، کل این شرکت نابود می‌شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان