[فعل]

to wriggle out of

/ˈrɪgəl aʊt ʌv/
فعل گذرا
[گذشته: wriggled out of] [گذشته: wriggled out of] [گذشته کامل: wriggled out of]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از زیر کاری در رفتن شانه خالی کردن، طفره رفتن

disapproving informal
  • 1.He promised he'd help me paint the living room, but now he's trying to wriggle out of it.
    1. او قول داد در رنگ کردن اتاق نشمین به من کمک کند، اما الان دارد سعی می‌کند از زیر کار دربرود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان