[عبارت]

être au comble du bonheur

/ɛtʀ o kɔ̃bl dy bɔnœʀ/

1 بسیار خوشحال بودن در نهایت خوشی بودن، روی ابرها راه رفتن

  • 1.Il était au comble du bonheur, il se coucha sur le sable.
    1. او در نهایت خوشی بود، روی شن‌ها خوابید.
  • 2.J'étais au comble du bonheur quand j'ai pris un moment de repos sur la pelouse bien verte
    2. بسیار خوشحال بودم هنگامی که زمانی برای استراحت روی چمن‌های سبزرنگ یافتم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان