خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کمربند
[اسم]
حِزَام
قابل شمارش
مذکر
[جمع: حُزُم، أَحْزِمَة]
1
کمربند
1.كَانَ حِزَامِي جَنْبَ الطَّاوِلَة.
کمربندم کنار میز بود.
2.هِيَ حَصَلَتْ عَلَى الحِزَامِ الأَسْوَدِ فِي التِّكْوَانْد.
او کمربند مشکی در تکواندو را به دست آورد.
کلمات نزدیک
محفظة
قرط
خاتم
نظارة شمس
نظارة
حقيبة يد
قفاز
وشاح
قبعة
قلادة
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان