مترادف و متضاد
aushändigen
reichen
überlassen
nehmen
jemandem etwas (Akk.) geben
به کسی چیزی را دادن
1.
Geben Sie mir bitte eine Quittung!
1.
لطفاً به من یک رسید بدهید!
2.
Gib mir bitte meine Tasche!
2.
لطفاً کیفم را به من بده!
3.
Kannst du mir bitte deinen Kugelschreiber geben?
3.
میتوانی لطفاً به من خودکارت را بدهی؟
4.
Können Sie mir etwas zum Schreiben geben?
4.
میتوانید به من چیزی برای نوشتن بدهید؟
(jemandem) etwas für etwas geben
(به کسی) چیزی را برای چیزی دادن [پرداخت کردن]
Wie viel gibst du mir für das Bild?
چقدر برای این تابلو به من میدهی [پرداخت میکنی]؟
jemandem (etwas) + zu + Infinitiv geben
به کسی (چیزی را) برای انجام چیزی دادن
Gibst du mir das Hemd zum Waschen?
پیراهن را میدهی بشورم؟
etwas zu etwas (Dat.)/in etwas (Akk.) geben
چیزی را برای انجام چیزی دادن [سپردن]
1.
Du musst deinen Aufsatz in Druck geben.
1.
تو باید مقالهات را بدهی چاپ شود.
2.
Ich gab das Paket zur Post.
2.
پاکت را دادم پست شود.
jemanden/ein Tier in Pflege geben
کسی را/حیوانی را برای نگهداری [مراقب] سپردن
Sie müssen den Jungen in Pflege geben.
شما باید این پسربچهها را (بهجایی) برای نگهداری بسپارید.
(jemandem) etwas geben
(به کسی) چیزی را اجازه دادن
Sie haben dem Reporter ein Interview gegeben.
آنها به گزارشگر اجازه (انجام) یک مصاحبه را دادند.
jemand/etwas gibt jemandem/etwas etwas
کسی/چیزی به کسی/چیزی چیزی را دادن
1.
Der Erfolg gab ihr neuen Mut.
1.
موفقیت به او شهامت تازهای داد.
2.
Gibst du dem Projekt eine Chance?
2.
تو به پروژه فرصتی میدهی؟
ein Tier/etwas gibt etwas
حیوان/چیزی چیزی را دادن [تولید کردن]
1.
Der Ofen gibt Wärme.
1.
فر گرما میدهد.
2.
Die Hühner geben Eier.
2.
مرغها تخممرغ میدهد.
3.
Die Kuh gibt Milch.
3.
گاو شیر میدهد.
کاربرد geben به معنای دادن
رایجترین معنای فعل "geben"، فعل (دادن) در زبان فارسی است. به مثالهای زیر توجه کنید:
"Dem Taxifahrer das Geld geben" (به راننده تاکسی پول دادن)
"Das Kind in die Obhut der Eltern geben" (کودک را برای مراقبت به والدین تحویل دادن): برای هدف خاصی به کسی تحویل دادن
"jemandem ein Autogramm geben" (به کسی یک امضا دادن): به معنای اعطا کردن یا دادن
2
وجود داشتن
مترادف و متضاد
bestehen
da sein
existieren
sich befinden
vorhanden sein
es gibt jemanden/etwas
کسی/چیزی وجود داشتن
1.
Es gibt einen Gott.
1.
یک خدا وجود دارد.
2.
Es gibt keine Karten mehr.
2.
کارتهای دیگری وجود ندارند.
3.
In diesem Fluss gibt es viele Fische
3.
در این رودخانه ماهیهای زیادی وجود دارد.
4.
Was gibt es im Fernsehen?
4.
در تلویزیون چی وجود دارد [چه برنامهای پخش میشود]؟
3
برگزار کردن
برپا کردن، اجرا کردن (تئاتر)
مترادف و متضاد
aufführen
stattfinden lassen
veranstalten
etwas geben
چیزی را برگزار کردن
1.
Geben Sie das Konzert.
1.
کنسرت را برگزار کنید.
2.
Sie geben morgen ein Fest.
2.
آنها فردا یک جشن برگزار میکنند.
etwas geben
اجرا کردن
Heute wird im Nationaltheater Die Zauberflöte gegeben
امروز در تئاتر بینالملل (تئاتر) فلوت سحرآمیز اجرا میشود.
4
شدن
نتیجه دادن
مترادف و متضاد
ergeben
werden
etwas gibt etwas
چیزی چیزی شدن [نتیجه دادن]
1.
Der Junge gibt einen guten Kaufmann.
1.
آن مرد جوان یک بازرگان خوب میشود.
2.
Zwei mal zwei gibt vier.
2.
دو ضربدر دو میشود چهار.
کاربرد geben به معنای شدن
از فعل "geben" در این معنا برای نتیجهدادن یک پدیده یا اتفاق استفاده میشود و میتوان آن را با فعل (شدن) در زبان فارسی برابر دانست.
".Zwei mal zwei gibt vier" (دو ضربدر دو میشود چهار): برای اعلام نتیجه یک عمل ریاضی مانند جمع و ضرب
".Der Junge gibt einen guten Kaufmann" (آن مرد جوان یک بازرگان خوب میشود.): فعل "geben" در اینجا مترادف با "werden" استفاده شدهاست.
5
بالا آوردن
استفراغ کردن
مترادف و متضاد
kotzen
sich erbrechen
sich übergeben
1.Er hat alles wieder von sich gegeben.
1.
او دوباره همهچیز را بالا آورد.
کاربرد geben به معنای بالا آوردن
فعل "geben" به معنای (بالا آوردن) تنها در زبان عامیانه کاربرد دارد.
6
اهمیت دادن
ارزش قائل شدن
مترادف و متضاد
ankommen auf
auf etwas Wert legen
von Bedeutung sein
etwas/viel/wenig/nichts auf etwas (Akk.) geben
به چیزی اندکی/خیلی/کمی اهمیت دادن، هیچ اهمیتی ندادن
1.
Er gibt nichts auf meinen Urteil.
1.
او به نظر من هیچ اهمیتی نمیدهد.
2.
Sie geben viel auf gutes Essen.
2.
آنها به غذای خوب خیلی اهمیت میدهد.
7
گذاشتن
قرار دادن
مترادف و متضاد
legen
stellen
etwas irgendwohin geben
چیزی را در جایی گذاشتن [قرار دادن]
1.
Er gibt die Decke auf den Tisch.
1.
او سفره را روی میز میگذارد.
2.
Gib bitte den Kuchen in den Ofen.
2.
لطفاً کیک را در فر بگذار.
8
وصل کردن (تلفن)
jemandem jemanden/etwas geben
به کسی کسی/چیزی را وصل کردن
1.
Geben Sie mir bitte die Versandabteilung.
1.
لطفاً من را به بخش ارسال وصل کنید.
2.
Ich gebe Ihnen Herrn Müller.
2.
من شما را به آقای "مولر" وصل میکنم.
9
درس دادن
مترادف و متضاد
unterrichten
etwas geben
چیزی را درس دادن
1.
Sie gibt Gitarrestunden.
1.
او گیتار درس میدهد.
2.
Unser Klassenlehrer gibt außer Englisch auch noch Deutsch und Geschichte.
2.
معلم کلاس ما بهجز انگلیسی، آلمانی و تاریخ هم درس میدهد.
10
گفتن
بیان کردن، به زبان آوردن
مترادف و متضاد
äußern
etwas von sich geben
چیزی را گفتن [بیان کردن، به زبان آوردن]
1.
Er gab nichts von sich.
1.
او هیچچیز به زبان نیاورد.
2.
Er gibt viel Unsinn von sich.
2.
او خیلی چرند میگوید.
11
صدا دادن
صدا تولید کردن
etwas gibt etwas von sich
چیزی صدایی دادن
1.
Das macht keinen Ton von sich.
1.
این هیچ صدایی نمیدهد.
2.
Das Radio ist kaputt, es gibt keinen Ton von sich.
2.
این رادیو خراب است، هیچ صدایی نمیدهد.
12
تذکر دادن
رفتار غلط و اشتباه کسی را به رویش آوردن
es jemandem geben
به کسی تذکر دادن
Er hat versucht, mich zu ärgern - aber dem habe ich es gegeben!
او سعی کرد که من را عصبی کند - اما من به او تذکر دادم!
13
رفتار کردن
(sich geben)
مترادف و متضاد
sich benehmen
sich irgendwie geben
طوری رفتار کردن
1.
Sie gab sich ganz gelassen.
1.
او کاملاً خونسرد رفتار کرد.
2.
Sie gibt sich sehr weiblich.
2.
او خیلی خانمانه رفتار میکند.
14
کم شدن
فروکش کردن
(sich geben)
مترادف و متضاد
nachlassen
etwas gibt sich
چیزی کم شدن [فروکش کردن]
1.
Die Schmerzen haben sich schon gegeben.
1.
دردها کمشدهاند.
2.
Nach dieser Medizin wird sich das Fieber bald geben.
2.
بهزودی بعد از (مصرف) این دارو تب فروکش میکند.