خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (فرد) بومی
[اسم]
der Einheimische
/ˈaɪnhˌaɪmɪʃə/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Einheimische(n)]
[ملکی: Einheimischen]
1
(فرد) بومی
مترادف و متضاد
Bürger
Einwohner
1.Da gibt es die Einheimischen, die politisch aktiv sind.
1. در آنجا افراد بومیای وجود دارند که از لحاظ سیاسی فعال هستند.
2.In dem Kurs lernte ich viel über die griechische Kultur, und ich lernte Einheimische kennen.
2. در این درس خیلی درباره فرهنگ یونانی یاد گرفتم و با بومیها آشنا شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
einheimisch
einhalten
einhalt
einhaken
eingängig
einheimischer
einheit
einheitlich
einholen
einhundert
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان