خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (زبان) فرانسوی
2 . فرانسوی
[اسم]
das Französisch
/fʀanˈʦøːzɪʃ/
غیرقابل شمارش
خنثی
[ملکی: Französischen]
1
(زبان) فرانسوی
1.Er spricht fließend Französisch und Deutsch.
1. او زبان فرانسوی و آلمانی را روان صحبت میکند.
2.Ich spreche Französisch und Englisch.
2. من فرانسوی و انگلیسی صحبت میکنم.
[صفت]
französisch
/fʀanˈʦøːzɪʃ/
قابل مقایسه
2
فرانسوی
1.Die französische Kultur ist ein Teil von mir.
1. فرهنگ فرانسوی [فرانسه] بخشی از من است.
2.Ich weiß nicht viel über französische Geschichte.
2. من چیز زیادی درباره تاریخ فرانسوی [فرانسه] نمیدانم.
تصاویر
کلمات نزدیک
franzose
franz
franse
frankreich
frankieren
fratze
frau
frauenarzt
frauenbeauftragter
frauenfußball
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان