خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پدربزرگ
[اسم]
der Großvater
/ˈgʁoːsfatɐ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Großväter]
[ملکی: Großvaters]
1
پدربزرگ
1.Mein Großvater ist schon 80.
1. پدربزرگ من 80 سالهاست.
2.Mein Großvater kennt einen berühmten Autor.
2. پدربزرگم نویسنده مشهوری را میشناسد.
تصاویر
کلمات نزدیک
großstadtkind
großstadt
großsprecher
großschreiben
großraumbüro
großzügig
großhandelskaufmann
großküche
großleinwand
großteil
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان