خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مدیر صحنه
[اسم]
der Inspizient
مذکر
1
مدیر صحنه
تصاویر
کلمات نزدیک
inspektor
inspekteur
insertion
inseratenbüro
insemination
instabilität
institutsbetrieb
instrumental
instrumentarium
instrumententasche
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان