خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سطح
[اسم]
die Oberfläche
/ˈoːbɐˌflɛçə/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Oberflächen]
[ملکی: Oberfläche]
1
سطح
1.Die Oberfläche des Sees war völlig still.
1. سطح دریا کاملا آرام بود.
2.Die Oberfläche des Tisches ist sehr glatt.
2. سطح میز بسیار صاف است.
تصاویر
کلمات نزدیک
oberbürgermeister
oberbegriff
oberarzt
ober
obengenannt
oberflächlich
obergeschoss
oberhalb
oberschenkel
oberste
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان