خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیمار
[اسم]
der Patient
/paˈt͡si̯ɛnt/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Patienten]
[ملکی: Patienten]
[مونث: Patientin]
1
بیمار
مریض
1.Der neue Augenarzt hat sehr viele Patienten.
1. دکتر چشم پزشک جدید خیلی بیمار دارد.
2.Ich bin Patientin bei Dr. Hausner. Ich möchte bitte einen Termin.
2. من مریض دکتر "هاسنر" هستم. من یک وقت میخواهم.
تصاویر
کلمات نزدیک
pathos
pathetisch
paternoster
pater
patentieren
patriot
patriotisch
patriotismus
patrone
patrouille
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان