خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به چیزی نگاه کردن
[فعل]
schauen
/ˈʃaʊ̯ən/
فعل گذرا
[گذشته: schaute]
[گذشته: schaute]
[گذشته کامل: geschaut]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
به چیزی نگاه کردن
تماشا کردن
مترادف و متضاد
blicken
gucken
sehen
1.Er schaute aus dem Fenster, weil er auf den Besuch wartete.
1. او از پنجره نگاه کرد، چراکه او منتظر ملاقات بود.
2.Schau mal! Da vorne ist noch ein Platz frei.
2. نگاه کن! آنجا جلوتر هنوز یک جای خالی هست.
تصاویر
کلمات نزدیک
schaudern
schauderhaft
schauder
schau
schatz
schauer
schauergeschichte
schauerlich
schaufel
schaufeln
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان