1 . خراب شدن
[فعل]

schiefgehen

/ˈʃiːfˌɡeːən/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته: ging schief] [گذشته: ging schief] [گذشته کامل: schiefgegangen] [فعل کمکی: sein ]

1 خراب شدن مشکل پیدا کردن، عملی نشدن

مترادف و متضاد fehlgehen
etwas geht schief
چیزی خراب شدن [عملی نشدن، پیش نرفتن]
  • 1. Diesmal sollte wirklich nichts schiefgehen!
    1. این دفعه دیگر واقعاً هیچ چیز نباید خراب شود!
  • 2. Sein Plan ging schief.
    2. نقشه او عملی نشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان