خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خراب شدن
[فعل]
schiefgehen
/ˈʃiːfˌɡeːən/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته: ging schief]
[گذشته: ging schief]
[گذشته کامل: schiefgegangen]
[فعل کمکی: sein ]
صرف فعل
1
خراب شدن
مشکل پیدا کردن، عملی نشدن
مترادف و متضاد
fehlgehen
etwas geht schief
چیزی خراب شدن [عملی نشدن، پیش نرفتن]
1. Diesmal sollte wirklich nichts schiefgehen!
1. این دفعه دیگر واقعاً هیچ چیز نباید خراب شود!
2. Sein Plan ging schief.
2. نقشه او عملی نشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
schiefer
schief
schiedsrichter
schiebung
schiebetür
schieflaufen
schielen
schienbein
schiene
schienen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان