خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به مشکل خوردن
[فعل]
schieflaufen
/ˈʃiːfˌlaʊ̯fn̩/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: lief schief]
[گذشته: lief schief]
[گذشته کامل: schiefgelaufen]
[فعل کمکی: haben & sein ]
صرف فعل
1
به مشکل خوردن
اشتباه پیش رفتن، خراب شدن
مترادف و متضاد
fehlschlagen
misslingen
scheitern
1.Das Vorhaben ist schiefgelaufen.
1. برنامه خراب شد.
2.Wenn du diese Regeln findest, kann eigentlich nichts schieflaufen.
2. اگر تو این قوانین را پیدا کنی واقعاً هیچچیز نمیتواند به مشکلی بخورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
schiefgehen
schiefer
schief
schiedsrichter
schiebung
schielen
schienbein
schiene
schienen
schießen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان