1 . به چیزی نگاه کردن
[فعل]

schauen

/ˈʃaʊ̯ən/
فعل گذرا
[گذشته: schaute] [گذشته: schaute] [گذشته کامل: geschaut] [فعل کمکی: haben ]

1 به چیزی نگاه کردن تماشا کردن

مترادف و متضاد blicken gucken sehen
  • 1.Er schaute aus dem Fenster, weil er auf den Besuch wartete.
    1. او از پنجره نگاه کرد، چراکه او منتظر ملاقات بود.
  • 2.Schau mal! Da vorne ist noch ein Platz frei.
    2. نگاه کن! آنجا جلوتر هنوز یک جای خالی هست.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان