1 . به مشکل خوردن
[فعل]

schieflaufen

/ˈʃiːfˌlaʊ̯fn̩/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته: lief schief] [گذشته: lief schief] [گذشته کامل: schiefgelaufen] [فعل کمکی: haben & sein ]

1 به مشکل خوردن اشتباه پیش رفتن، خراب شدن

مترادف و متضاد fehlschlagen misslingen scheitern
  • 1.Das Vorhaben ist schiefgelaufen.
    1. برنامه خراب ‌شد.
  • 2.Wenn du diese Regeln findest, kann eigentlich nichts schieflaufen.
    2. اگر تو این قوانین را پیدا کنی واقعاً هیچ‌چیز نمی‌تواند به مشکلی بخورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان