1 . ملاقات کردن 2 . خوردن 3 . همدیگر را ملاقات کردن 4 . صدمه زدن 5 . انجام دادن 6 . برخورد کردن 7 . تشخیص دادن 8 . دست یافتن 9 . ملاقات 10 . مسابقه
[فعل]

treffen

/ˈtʁɛfən/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته: traf] [گذشته: traf] [گذشته کامل: getroffen] [فعل کمکی: haben ]

1 ملاقات کردن دیدن

مترادف و متضاد begegnen sehen zusammentreffen
jemanden treffen
کسی را دیدن
  • 1. Am Bahnhof traf sie auf einen alten Bekannten
    1. او در ایستگاه راه‌آهن یک آشنای قدیمی را ملاقات کرد.
  • 2. Ich habe ihn zufällig auf der Post getroffen.
    2. من به‌طور اتفاقی او را در اداره پست دیدم.
  • 3. Ich treffe in der Stadt einen Kollegen.
    3. [من به دیدن یک همکار در شهر می‌روم.
  • 4. Ich treffe Uwe morgen.
    4. فردا "اووه" را می‌بینم.
  • 5. Wo wollen wir uns treffen?
    5. کجا همدیگر را ببینیم؟
کاربرد treffen به‌معنای ملاقات کردن
- آشنایی را تصادفی ملاقات کردن:
"einen Kollegen auf der Straße treffen" (یک همکار را در خیابان دیدن)
- با کسی قرار ملاقات گذاشتن:
".er trifft seine Freunde jede Woche" (او هر هفته دوستش را می‌بیند.)

2 خوردن ضربه خوردن

مترادف و متضاد stoßen verfehlen
  • 1.Die Welle traf auf das Ufer.
    1. موج به ساحل می‌خورد.
etwas trifft jemanden
چیزی به کسی خوردن
  • 1. Der Faustschlag traf ihn im Gesicht
    1. مشت به صورتش خورد.
  • 2. Der Schuss traf ihn am Kopf.
    2. گلوله به سرش خورد.

3 همدیگر را ملاقات کردن با همدیگر مواجه شدن (sich treffen)

sich mit jemandem treffen
با کسی ملاقات کردن [مواجه شدن]
  • 1. Die zwei Fußballmannschaften treffen sich auf dem Fußballfeld.
    1. دو تیم فوتبال با همدیگر در زمین فوتبال مواجه می‌شوند.
  • 2. Ich treffe mich heute mit meinen Freunden.
    2. من امروز دوستانم را ملاقات می‌کنم.

4 صدمه زدن آسیب زدن، زدن

مترادف و متضاد beeinträchtigen schaden schädigen
  • 1.Der Jäger traf das Reh.
    1. شکارچی آهو را زد.
etwas (Akk.) treffen
به چیزی آسیب زدن
  • 1. Eine Missernte hat die Bauern hart getroffen.
    1. برداشت محصول کم شدیداً به کشاورزان آسیب زد.
  • 2. Mit dem Boykott versucht man die Wirtschaft des Landes zu treffen.
    2. با تحریم، سعی می‌شود به اقتصاد کشور آسیب‌ زده شود.
کاربرد treffen به‌معنای صدمه زدن
- از درون به چیزی صدمه زدن
"jemanden in seinem Stolz treffen" (به غرور کسی آسیب زدن)
- به کسی یا چیزی آگاهانه آسیب زدن
"eine Missernte hat die Bauern hart getroffen" (بدی محصول شدیداً به کشاورزان آسیب زد.)

5 انجام دادن کردن

jemand es gut/schlecht treffen
مطابق میل کسی بودن/نبودن
  • sie haben es im Urlaub mit dem Wetter bestens getroffen.
    در تعطیلات آب‌وهوا مطابق میل آن‌ها بود.
Vereinbarung/Wahl/... treffen
توافق/انتخاب/ ... کردن
  • Wir müssen eine Entscheidung treffen.
    ما باید تصمیمی بگیریم

6 برخورد کردن مواجه شدن

مترادف و متضاد begegnen
etwas (Akk.) treffen
با چیزی مواجه شدن
  • 1. Missstände dieser Art trifft man hier vielerorts
    1. با این‌گونه نابسامانی‌هایی در همه‌جا می‌توان مواجه شد.
  • 2. Sie hat auf merkwürdige Dinge getroffen.
    2. او با چیزهای عجیبی مواجه شده‌است.

7 تشخیص دادن حدس زدن

مترادف و متضاد erfassen erkennen erraten herausfinden
etwas (Akk.) treffen
چیزی را تشخیص دادن
  • 1. Du hast genau das Richtige getroffen.
    1. تو دقیقاً درست تشخیص دادی.
  • 2. Mit dem Geschenk hast du ihren Geschmack getroffen.
    2. تو سلیقه‌اش را با هدیه تشخیص دادی.
کاربرد treffen به‌معنای تشخیص دادن
وقتی‌که چیزی به درستی تشخیص داده می‌شود یا حس صحیحی درباره چیزی داشتن؛ به مثال زیر توجه کنید:
".auf dem Foto ist er nicht gut getroffen" (در عکس او به‌خوبی قابل تشخیص نیست.)
"den richtigen Ton treffen" (صدای درست را تشخیص دادن)

8 دست یافتن

مترادف و متضاد das Ziel erreichen ins Schwarze treffen
ein Ziel treffen
به هدفی رسیدن
  • Sie sagten letzte Woche, wenn Sie Ihr Ziel treffen, schlafen Sie gut.
    هفته پیش شما گفتید که وقتی به هدفتان برسید راحت می‌خوابید.
[اسم]

das Treffen

/ˈtʁɛfən/
قابل شمارش خنثی
[جمع: Treffen] [ملکی: Treffens]

9 ملاقات دیدار

مترادف و متضاد Begegnung Beisamsein Sitzung Termin
Familientreffen
دیدار خانوادگی
  • Der Geburtstag meiner Großmutter ist immer ein großes Familientreffen.
    روز تولد مادربزرگ من همواره یک ملاقات خانوادگی بزرگ است.
regelmäßige/jährliche Treffen
دیدار [ملاقات] منظم/سالیانه
  • 1. Das jährliche Treffen ist bei uns bereits zur Tradition geworden
    1. دیدار سالیانه برای ما به یک رسم تبدیل شده است.
  • 2. Sie vereinbarten regelmäßige Treffen.
    2. آن‌ها ملاقات‌های مستمری را هماهنگ می‌کردند.
توضیحاتی در رابطه با این واژه
برای بیان یک دیدار یا ملاقات برنامه‌ریزی‌شده شخصی یا عمومی از این واژه استفاده می‌شود.
"regelmäßige Treffen" (ملاقات مستمر)
"an einem Treffen teilnehmen" (در یک ملاقات شرکت کردن)

10 مسابقه

مترادف و متضاد Match Spiel Wettbewerb Wettkampf
  • 1.Das Treffen endete unentschieden.
    1. مسابقه مساوی تمام شد.
  • 2.Das war ein spannendes Treffen.
    2. آن یک مسابقه مهیجی بود.
توضیحاتی در رابطه با واژه Treffen
برای مسابقات ورزشی و همچنین درگیری‌های نظامی از این واژه می‌توان استفاده کرد. مثال:
"ein spannendes Treffen" (یک مسابقه مهیج)
البته باید توجه داشت که امروزه تنها برای مسابقات ورزشی از این واژه استفاده شده و برای محتوای نظامی کاربرد کمتری دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان