خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گوشت
2 . بدن (جانداران)
3 . گوشت (میوه)
4 . جسمانیت
5 . گوشتی (رنگ)
[اسم]
la carne
/kˈaɾne/
غیرقابل شمارش
مونث
1
گوشت
1.El doctor le dijo que redujera su consumo de carne.
1. دکتر به او گفت که مصرف گوشتش را کم کند.
2
بدن (جانداران)
1.El espíritu está dispuesto, pero la carne es débil.
1. روح مشتاق و بدن ضعیف است.
3
گوشت (میوه)
1.Solo se come la carne del melón.
1. فقط گوشت ملون را میخورند.
4
جسمانیت
خواستههای جسمانی
1.Ya no pudo resistir las tentaciones de la carne, así que renunció a sus votos.
1. او دیگر نمیتوانست در مقابل وسوسههای جسمانیتش مقاومت کند، برای همین سوگندهایش را فراموش کرد.
[صفت]
carne
/kˈaɾne/
قابل مقایسه
[حالت مونث: carne]
[جمع مونث: carnes]
[جمع مذکر: carnes]
5
گوشتی (رنگ)
1.Al principio pensé que Ruth estaba desnuda, pero en realidad llevaba una blusa color carne.
1. اول فکر کردم که "روث" برهنه بود، اما در واقع یک بلوز گوشتی پوشیده بود.
کلمات نزدیک
leche en polvo
parmesano
mozzarella
feta
suero de leche
pescado
bistec
salchicha
tocino
jamón
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان