خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تأثیر
[اسم]
la impresión
/ˌimpɾesjˈɔn/
قابل شمارش
مونث
[جمع: impresiones]
1
تأثیر
1.Me arreglé para la entrevista de trabajo porque quería causar una buena impresión.
1. من برای مصاحبه شغلی لباس خوب پوشیدم، زیرا میخواستم تأثیر خوبی بگذارم.
کلمات نزدیک
desafío
desaparecido
olimpiada
club
modesto
mediático
fracaso
enemigo
hincha
privilegio
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان