خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گذر
[اسم]
la transición
/tɾˌansiθjˈɔn/
قابل شمارش
مونث
[جمع: transiciones]
1
گذر
عبور، انتقال
1.La transición de mando al nuevo presidente resultó más complicada de lo que se esperaba.
1. انتقال قدرت به رئیسجمهور جدید پیچیدهتر از چیزی بود که انتظار میرفت.
کلمات نزدیک
transcurrir
tenso
teléfono fijo
sinónimo
respetuoso
tratarse de
valores
vinculo
admitir
apuntar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان