1 . متوجه شدن 2 . دیدن 3 . خود را دیدن 4 . متوجه شدن
[فعل]

s'apercevoir

/apɛʀsəvwaʀ/
فعل بی قاعده فعل بازتابی
[گذشته کامل: aperçu] [حالت وصفی: apercevant] [فعل کمکی: être ]

1 متوجه شدن پی بردن، فهمیدن

مترادف و متضاد constater découvrir remarquer
s'apercevoir de quelque chose
متوجه چیزی شدن
  • 1. Il s'aperçoit de son erreur.
    1. او متوجه اشتباهش می‌شود.
  • 2. Personne ne devait s'apercevoir de notre présence.
    2. هیچ‌کس نباید متوجه حضور ما می‌شد.

2 دیدن چشم کسی (به کسی یا چیزی) افتادن (apercevoir)

مترادف و متضاد discerner distinguer entrevoir
apercevoir quelque chose
چیزی را دیدن
  • 1. Il me semble que je l'ai aperçu dans la foule.
    1. انگار او را در میان جمعیت دیدم.
  • 2. J'ai aperçu Sandrine à la soirée de Marc hier soir.
    2. من "ساندرین" را دیشب در مهمانی "مک" دیدم.
  • 3. J'ai aperçu un ours dans la forêt.
    3. من در جنگل خرسی دیدم.

3 خود را دیدن

s'apercevoir dans le miroir
خود را در آینه دیدن
  • Elle s'est aperçue dans la glace.
    او خود را در آینه دید.

4 متوجه شدن فهمیدن (apercevoir)

مترادف و متضاد comprendre découvrir repérer
apercevoir quelque chose
متوجه چیزی شدن
  • 1. J'aperçois ce que tu dis.
    1. می‌فهمم چی می‌گویی.
  • 2. Son stage lui a permis d'apercevoir les possibilités offertes dans cette branche.
    2. کارآموزی‌اش به او این امکان را داد تا متوجه موقعیت‌های ارائه‌شده در آن حوزه شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان