خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متوجه شدن
2 . دیدن
3 . خود را دیدن
4 . متوجه شدن
[فعل]
s'apercevoir
/apɛʀsəvwaʀ/
فعل بی قاعده
فعل بازتابی
[گذشته کامل: aperçu]
[حالت وصفی: apercevant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
متوجه شدن
پی بردن، فهمیدن
مترادف و متضاد
constater
découvrir
remarquer
s'apercevoir de quelque chose
متوجه چیزی شدن
1. Il s'aperçoit de son erreur.
1. او متوجه اشتباهش میشود.
2. Personne ne devait s'apercevoir de notre présence.
2. هیچکس نباید متوجه حضور ما میشد.
2
دیدن
چشم کسی (به کسی یا چیزی) افتادن
(apercevoir)
مترادف و متضاد
discerner
distinguer
entrevoir
apercevoir quelque chose
چیزی را دیدن
1. Il me semble que je l'ai aperçu dans la foule.
1. انگار او را در میان جمعیت دیدم.
2. J'ai aperçu Sandrine à la soirée de Marc hier soir.
2. من "ساندرین" را دیشب در مهمانی "مک" دیدم.
3. J'ai aperçu un ours dans la forêt.
3. من در جنگل خرسی دیدم.
3
خود را دیدن
s'apercevoir dans le miroir
خود را در آینه دیدن
Elle s'est aperçue dans la glace.
او خود را در آینه دید.
4
متوجه شدن
فهمیدن
(apercevoir)
مترادف و متضاد
comprendre
découvrir
repérer
apercevoir quelque chose
متوجه چیزی شدن
1. J'aperçois ce que tu dis.
1. میفهمم چی میگویی.
2. Son stage lui a permis d'apercevoir les possibilités offertes dans cette branche.
2. کارآموزیاش به او این امکان را داد تا متوجه موقعیتهای ارائهشده در آن حوزه شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
apec
apatride
apathique
apathie
aparté
aperçu
apesanteur
apeuré
aphone
aphte
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان